جدول جو
جدول جو

معنی نمک سودن - جستجوی لغت در جدول جو

نمک سودن
(غِ غِ خوَرْ / خُرْ دَ)
نمک سابیدن، نمک پاشیدن. نمک ریختن:
در چشم اعتبار نمک سودن است و بس
در شوره زار علم اگر هست حاصلی.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی گوشت یا چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده و با نمک پرورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
نمک سود. رجوع به نمک سود شود
لغت نامه دهخدا
هرچیزی را گویند که بر آن نمک پاشیده باشند عموماً. (برهان قاطع) (آنندراج). نمک سوده، گوشت قدید و کباب گوشت قدید را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج). گوشت خشک کردۀ نمک پاشیده برای نگاه داشتن. (فرهنگ خطی). گوشت که شرحه شرحه کنند و بر آن نمک و ابازیر پاشند. (یادداشت مؤلف). گوشت کهنه و خشکیده و نمک زده. مقابل گوشت تر و تازه:
نداری نمک سودو هیزم نه نان
نه شب دوک ریسی همی چون زنان.
فردوسی.
نماندم نمک سود و هیزم نه جو
نه چیزی پدید است تا جو درو.
فردوسی.
و دایه را باید از نمک سود وغذاهای بد پرهیز کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گوشت نمک سود گرم و خشک باشد به سبب نمک و دیر گوارد. (ذخیرۀخوارزمشاهی).
ما که از دست روح قوت خوریم
کی نمک سود عنکبوت خوریم.
سنائی.
بسا تشنه که بر پندار بهبود
فریب شوره ای کردش نمک سود.
نظامی.
کبابی باید این خوان را نمک سود
مگس در پای پیلان کی کند سود.
نظامی.
چو مستی مرد را بر سر زنددود
کبابش خواه تر خواهی نمک سود.
نظامی.
- نمک سود کردن، نمک پاشیدن. نمک زدن. (ناظم الاطباء). به نمک آغشتن. در نمک خواباندن. در نمک پروردن
لغت نامه دهخدا
(غُ / غِ / غَ کَ دَ)
نمک در ظرفی یا غذایی ریختن. نمک بر چیزی پاشیدن
لغت نامه دهخدا
(غِ خوَرْ / خُرْ دَ)
هم نمک شدن. مهمان شدن. (حاشیۀ وحید بر خسرو و شیرین نظامی). هم غذا شدن:
مرا پیوند اوخواری نیرزد
نمک خوردن جگرخواری نیرزد.
نظامی.
سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شده. (گلستان) ، از خوان کسی متنعم شدن. در پناه کسی زندگی و امرار معاش کردن.
- نمک خوردن و نمکدان شکستن (ریختن، دزدیدن) ، کنایه از ناسپاسی و کافرنعمتی کردن و حق ناشناختن و پاس ولی نعمت نداشتن و خیانت ورزیدن:
گل افشاندن غبار انگیختن چه
نمک خوردن نمکدان ریختن چه.
نظامی.
زود بگیرد نمک دیدۀ آن کس که او
نان ونمک خورد و پس رفت و نمکدان شکست.
سلمان.
مکیدن لب شاهد و زخم کردن
نمک خوردن است و نمکدان شکستن.
زمان (از آنندراج).
هرجاکه نمک خوری نمکدان مشکن. (جامعالتمثیل).
آن کس که نمک خورد نمکدان شکند
در مذهب رندان جهان سگ به از اوست.
؟ (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خوش معامله:
متاع هوش به بازار گرم گل برسان
در انتظار نشسته ست نیک سودائی.
رضی دانشی (از آنندراج).
- امثال:
نیک سودا شریک مال مردم است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ وَ پَرْ وَ)
در نمک سخت شده: ماهی نمک سوز.
- نمک سوز کردن، در نمک سخت کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غُ غُ دَ)
نمک پاشیدن:
کوته ز شوربختی ما شد شب وصال
چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح.
نعمت خان (از آنندراج).
این چه نمک بود به داغم زدی
بوی بهاری به دماغم زدی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هر چیزکه بر آن نمک پاشیده باشند، گوشت کباب و غیره که در نمک خوابانده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
نمک سوده: ما که از دست روح قوت خوریم کی نمک سودعنکبوت خوریم ک (حدیقه. مد. 369)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشک سودن
تصویر مشک سودن
مشک ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
غذا خوردن، یا با هم نمک خوردن، با هم غذاخوردن: رفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و بیکران حقوق صحبت ثابت شده... یا نمک خوردن و نمکدان شکستن، ناسپاسی کردن به ولی نعمت و صاحب نمک و پرورنده خود خیانت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نمک سوده: ما که از دست روح قوت خوریم کی نمک سودعنکبوت خوریم ک (حدیقه. مد. 369)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمک سود
تصویر نمک سود
گوشت یا هر چیز دیگر که آن را در نمک خوابانده باشند
فرهنگ فارسی معین
نمکدار، نمک زده، نمکین
فرهنگ واژه مترادف متضاد